وانیاوانیا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره

وانیا

اولین دندون

دختر عزیزم چند دقیقه پیش مامان فرزان زنگ زد بهم گفت اولین مروارید سفید تو رو دیده نمیدونی چقدر هیجان دارم صدای قلبم رو میشنوم دوست دارم زودتر ساعت ٣٠/٤ بشه ببینمت محکم در آغوش بگیرمت و بوست کنم بالاخره بعد از گذروندن چند شب سخت اولین دندون تو سر از زیر لثه های صورتی قشنگت بیرون زد بهت تبریک میگم دوباره میام برات مطلب میزارم آخه درآوردن دندون شیری یک مرحله مهم از زندگی آدمی محسوب میشه . دیشب هم کمی کلافه بودی به چهره ات دقت کن . ...
1 تير 1392

فصل نو

دخترم دیگه ( Maternity leave ) مامان به پایان رسیده امروز روز دومی که 7-8 ساعت از هم دور هستیم  البته جای تو امن کسی چه می دونه شاید خوشحال هم باشی آخه تو  و مامان فرزان خیلی به هم وابسته هستین  دیروز که روز اول بود  که من سرکار رفتم  شکر خدا همه چیز مرتب بود ، شیر دوشیده شده و حریره بادام را کامل (تا کامل )میل کرده بودی بعد از ظهر که همدیگرو دیدیم من داشتم  از خوشحالی بال درمی آوردم تا آخر شب هم همش تو بغل خودم بودی (بسیار ملوس و شیرین ) بهر حال این هم یه فصلی از زندگی من و تو ، بابا حمید و مامان فرزان هستش امیدوارم همه به راحتی  با این تغییر کنار بیان خصوصا" دختر گلم ، از اعماقم وجودم عاشقانه دوست دا...
21 خرداد 1392

واکسیناسیون شش ماهگی

دختر عزیزم تو روز جمعه شش ماهگیت تمام شد  دیروز هم نوبت واکسن شش ماهگی تو بود من که باید می آمدم شرکت به خاطر همین جور من و بابا حمید رو مامان فرزان و پاپا بزرگ کشیدن و شما رو به انستیتو پاستور بردن گویا شما اونجا گریه نکردی ولی بعدش خیلی بی تاب شدی منم ظهر مرخصی گرفتم اومدم پیشت خلاصه درد سرت ندم که تا الهه صبح ناله میکردی ( الهی بمیرم برای دختر مه رویم ) من و مامان فرزانتم پابه پای تو بیدار بودیم حالا دیگه راحت شدی چون مراحل سخت واکسیناسیون تو تمام شده چون واکسن BTP ( دیفتری -کزاز - سیاه سرفه ) عامل تب برای کودکان میباشد . مرحله بعدی واکسن تو یکسالگی هستش MMR ( سرخک - سرخجه -اوریون ) الهی که هیچو...
19 خرداد 1392

شروع خوراک کمکی

دختر عزیزم خیلی وقت برات مطلبی ننوشتم آخه می دونی این روزها ذهنم خیلی  در گیره دلشوره ی عجیبی  دارم علتش رو هم دقیقا"پیدا نمیکنم پروردگار رو سپاس که تو فرشته کوچولو رو به من داده که با نگاه کردن به تو آرام بشم و کل ابعاد زندگیم رو پر کنی  ، راستی روز شنبه با مامان فرزان تو را بردیم check up پنج ماهگی خدا رو شکر همه چیز مرتب بود (وزن 8.280 کیلو گرم ، قد 69 سانتی متر ، دور سر 45.5 سانتی متر )تاره طبق نظر دکتر استقامتی تو بایدخوردن قطره مولتی ویتامین آهن دار و خوراک کمکی را شروع کنی دستور العمل اولین ماه :   4/3/92 الی 10/3/92 : فرنی (شیر مادر +آرد برنج ) 11/3/92 الی 17/3/92 :حریره ی بادام (بادام +آرد برنج ) ...
1 خرداد 1392

توفیق اجباری

دختر عزیزم چهارشنبه هفته پیش که ما خونه آنه بودیم بعد از ظهر متوجه شدیم پستونک محبوبت نیست خیلی دنبالش گشتیم ولی پیدا نشد که نشد انگار آب شده بود رفته بود توی زمین ،خلاصه آن شب وقتی میخواستی بخوابی خیلی بیقرار بودی آخه تو عادت داشتی با پستونک به خواب بری و تنها همون یه پستونکت رو هم دوست داشتی این قضیه رو به فال نیک گرفتم تا دیگه پستونک نخوری و تازه تازه داری عادت میکنی بدون پستونک خوابت ببره . ...
8 ارديبهشت 1392

check up چهار ماهگی

روز 17 فروردین چهار ماه تو تمام شد و  وارد پنج ماهگی شدی و  باید check up می شدی ولی پزشکت به همون وقت نداد و قرار ما به 24/1/92 موکول شد البته روز 18/1/92 من و آنه بردیمت انستیتو پاستور برای اتجام واکسیناسیون چهار ماهگی ( دیفتری ، کزاز ، سیاه سرفه و قطره خوراکی فلج اطفال ) روز شنبه هم طبق قرارمون پیش دکتر استقامتی رفتیم  شکر خدا همه چیز مرتب بود . وزن 7.620 کیلو گرم ، قد 66 سانتی متر و دور سر 42.2 سانتی متر دکتر رشد مناسب شما رو تایید کرد و گفت تو باید تا انتهای شش ماهگی تنها به تغذیه با شیر مادر ادامه بدی و البته ما رو به رابطه بیشتر پوستی و عاطفی  توصیه کرد .   ...
7 ارديبهشت 1392

وانیا نوروز خود را چگونه گذراند

دخترم  این اولین تعطیلاتی که خداوند تو را به ما هدیه داده هفته اول نوروز 92 چون بابا حمید به خاطر مشغله کاری همچنان درگیر بود من و تو به موندن خونه آنه و چند دید و بازدید خونه اقوام بسنده کردیم ، هفته دوم طبق برنامه روز هفت ام من و تو به همراه بابا حمید و دایی جوون به سمت مشهد مقدس حرکت کردیم این سفر رو با قطار رفتیم فکر کنم تو سفر با قطار رو دوست داشتی چون خیلی راحت طول شب رو خوابیدی ولی تو مشهد چون ماشین نداشتیم خیلی کم بیرون رفتیم که تو اذیت نشی فقط نیمه شبها به زیارت میرفتیم تو از دیدن اون هم نور ومعنویت حرم مطهر به وجد می اومدی البته یک روز از سفرمون رو به گشت وگزار اختصاص دادیم به توس و شاندیز رفتیم ، در کل سفر خوبی بود و روز یا...
2 ارديبهشت 1392

اولین سال نو

دخترم عزیزم اولین نوروزی که پروردگار تو را به ما هدیه داده فرا رسیده ، منم مثل تمام بانوان ایرانی در حد خودم همه تلاشم را کردم که با خانه پاکیزه به استقبال بهار برویم البته نسبت به سه بهاری که از ازدواج من با پدرت میگذره انگیزه بیشتری دارم دلیل اصلی اون هم وجود تو هستش . و بالاخره عصر روز 29/12/91 هفت سینمان را چیدم . امروز که اولین روز بهار میباشد دلم میخواد از همینجا سال نو را به همه ایرانیان شادباش بگم ، با آروزی سالی سرشار از صلح ، سلامتی و سعادتمندی برای همه هموطنان عزیزم ... این هم از هفت سین خودمون :       اینم هفت سین آنه :   ...
16 فروردين 1392

وانی بابا حمید رو سورپرایز می کنه!

وانیا جوون، دخترم بابا حمید شما به اقتضای شغلش روزهای پایانی سال رو تا دیر وقت کار می کنه. من و تو هم به خاطر اینکه تنها نمونیم  از جمعه اومدیم خونه ی آنه جی. تو این چند روز چون بابا حمید از صبح زود تا دیروقت مشغول کاره نمیتونه به ما سر بزنه، احساس کردم تو دلتنگ بابا شدی، منم تصمیم گرفتم تورو به همراهی دایی جون پیش بابا ببریم. لحظه ی دیدار تو و بابا خیلی جالب بود هر دوی شما ذوق زده شدید.این عکس رو هم تو آژانس بابا اینا گرفتیم.   ...
28 اسفند 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به وانیا می باشد