وانیاوانیا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره

وانیا

وانیا به خرید می رود!

دخترم، خرید لباس نو یکی از سنتهای دیرینه ی ایرانیان به مناسبت نوروز است. به لطف آنه جی تو سال نو چیزی لازم نداری ولی هیچ کدام از کفشهای سیسمونیت هنوز اندازت نیست، تصمیم گرفتم یک جفت کفش برات بخرم و ار اون جاییکه چنتا فروشگاه لوازم نی نی به خونمون خیلی نزدیکه تو رو توی کالسکه گذاشتم و با خاله جون و دایی جون به فروشگاههای نی نی سر زدیم و یک جفت کفش مشکی خال خال سفید گوگولی خریدیم.این عکس هم مال همون روزه و همون جور که می بینی در طول مسیر رفت وآمد خواب بودی. ...
27 اسفند 1391

شانس با ما یار بود

خانم یوسفی گفته بود عکسهای تو احتمال داره بعد از نوروز آماده بشه ولی از اونجایی که تو دختر خوش شانسی هستی خیلی سریع عکسات آماده شد و من رفتم تحویل گرفتم یکی از یکی خوشگلتر قربون دختره نازم برم یکی از عکسها رو دادیم به مامان جوون دوتاش مال مامان فرزان شد و little angel هم قسمت خاله سحر شد عکسی هم که اینجا گذاشتم مورد علاقه دایی جوون اته .     ...
23 اسفند 1391

تولد دایی جوون

وانیا جوون دخترم، امشب همه با هم یه جشن کوچولو به مناسبت تولد دایی جون براش گرفتیم. در سته که یه غم بزرگ دل هممونو آکنده کرده، چون دایی حسین تصادف کرده و دقیقاً همین امروز زیر تیغ جراحی رفته بود. به خاطر اینکه یه دونه دایی جوون بیشتر نداریم و سال اولیه که تو م ی تونی با لبخندت سالگرد ت ولدشو بهش تب ریک بگی این مهمونیه کوچولو رو براش ترتیب دادیم.تول د دایی جوونت مبارک!   ...
22 اسفند 1391

check up سه ماهگی

وانیا جوونم این ماه به خاطر اینکه مامان فرزان مسافرت رفته بود مراجعه به پزشک شما کمی با تاخیر انجام شد و ما دیروز شما رو بردیم ویزیت ماهیانه پیش دکتر استقامتی خدا رو شکر همه چیز مرتب بود ، وزن 6800 گرم ، قد 63 سانتی متر و دور سر 41 سانتی متر آقای دکتر بعد از معاینه تو گفت : به تغذیه تنها با شیر مادر ادامه دهید ، نم نم داری دختر خانومی برای خودت می شی . ...
22 اسفند 1391

روز تولد 17/09/91

اگه بخوام خاطرات روز تولد رو بگم اول باید از شب قبل اون شروع کنم پنج شنبه از صبح استرس شدیدی داشتم و با توجه به مشکلاتی که تو راه رفتن برایم بوجود آمده بود حتی قادر به انجام کارهای شخصی خودمم نبودم که به لطف همیشگی مامان فرزان همه کارهام انجام شد شب موقعی خواب فرا رسید اما دریغ از کمی احساس خواب آلودگی، دوست داشتم کسی دیگه هم عین من بیدار باشه که یکدفعه دیدم مامان فرزان تسبیح به دست بالا سر من نشسته نگرانی رو تو وجودش میخوندم  نگرانی اینکه نکنه به خاطر کم خونی بیش از اندازه من کار به تزریق خون برسه اون شب منو به یاد شبی می انداخت که برای آخرین بار در دوران تجرد تو خونه پدری خوابیده بودم بالاخره نزدیکهای صبح بود که خوابمون برد که با ص...
18 اسفند 1391

photo shooting

وانیا جوونم دخترم هفته پیش من و بابا حمید تصمیم گرفتیم تو را به یکی از آتلیه های کودک ببریم تا از دوران نوزادی تو چند تا عکس یادگاری بگیریم ، وقتی یک چرخی تو نت زدم یک آتلیه خوب  پیدا کردم  ( آتلیه عکاسی هیمن ) و برای 11/12/91 ساعت 4-6 وقت گرفتم البته فکر میکنم تصمیم درستی بود چون عکاسهای حرفه ای و دلسوری بودن یک زوج هنری و جهانگرد ( نسیم یوسفی - جعفر ادریسی ) قرار بود عکسات در حال خواب باش ولی علیرغم تلاشهای من و مامان فرزان یک ثانیه هم نخوابیدی بالاخره همه عکسها رو تو بیداری ازت گرفتن 150 -140 عکس که ما بعد از بررسی 10 تا رو برای چاپ انتخاب کردیم من احساس میکنم تو خیلی خسته شدی مامانی ما رو ببخش ولی ارزشش داشت آتلیه هم یکی ا...
18 اسفند 1391

خلوت مامان و دختر 2

الان که دارم این مطلب مینویسم تو در خواب ناز بعد از ظهر به سر میبری دختر گلم دلم میخواد وقتی بزرگ شدی این وبلاگ را کامل بخونی مامان جونم امروز صبح که از خواب بیدار شدم حس کردم واقعا تو دیگه تمام هستی من شدی این رو نوشتم که یادت باشه تا آخر دنیا عاشقت میمونم . ...
30 بهمن 1391

check up دو ماهگي و واکسیناسیون دو ماهگي

دختر عزیزم بعد از تحقیق فراوان به این نتیجه رسیدم که پزشک شما رو تغییر بدم اسم پزشک جدید شما دکتر عبدالرضا استقامتی هستش ، روز 16/11/91 برای check up ماهیانه به اتفاق مامان فرزان پیش دکتر استقامتی رفتیم پزشک بسیار حاذقی است بسیار دقیق معاینه کرد الهی شکر همه چیز مرتب بود فقط گفت گردن گیری کوچولو به نسبت سن اون کمی ضعیف که البته تا پایان چهار ماهگي جای تامل داره روز 17/11/91 هم با مامان فرزان و بابا ممد رفتیم انستیتو پاستور برای واکسن زدن چون دکتر استقامتی گفت تو ایران مطمئن ترین جا برای واکسیناسیون انسیتو پاستوره ، واکسن رو به پاهای کپل ات زدن  اون روز کمی تب کردی و بیحال بودی . تو عکس هم معلومه بی حالی . ...
18 بهمن 1391

مهمونی وانی کوچولو

    دختر قشنگم روز5/11/91 مامان فرزان یک مهمونی بزرگ به افتخار تولد تو  ترتیب داد همه رو دعوت کرده بود خدا رو شکر عالی برگزار شد ، این عکس رو هم همون روز گرفتی تو وبلاگ ات نوشتم که همیشه یادمون بمونه عزیزم  ****** مرسی مامان فرزان ...
18 بهمن 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به وانیا می باشد